نرم نرم اینک می رسد، افسردگی. در زندگی چیز مطابق نظر کسی پیش نمی رود. این سخن تا چه اندازه درست یا نادرست است، بخشی از آن تجربه های بالغانه و آماری ست. بطور نمونه آلبرت اِلیس به این نتیجه رسیده بود که در سه باید عدم انطباق خواست ما با زندگانی سخن کفته:


من باید در کارها موفق باشم.

تو باید به خوبی با من رفتار کنی.

دنیا باید جای راحتی باشد.


این سه باید از نظر و منظر الیس، مانع و نه موجب، موفقیت محسوب شده اند. امّا این کلام واقع بینانه، که ما را در قبال خود، لال می کند - جغرافیایی - است. به چه دلیل؟ به این دلیل که در جامعه امپریالیستی الیس و در جامعه مذهب زده و استبدادی ما، هدف و تعریف از موفقیت، سطح خواست و توقع متفاوت است. اگر روان شناسی را نه همه بل که پاره ای از آن را، بومی و عمومی نکنیم و در خاک و زمانه خود، پهن و استقرار ندهیم، نمی توانیم به مساحت شمولیت و عمومیت آن پی ببریم. 

در این خاک موفقیت از نگاه ما، متفاوت و متنوع است. فرضاً که من دنبال شغل هستم این نه موفقیت که ضرورت تلقی و تعریف می شود. 

این تفاوت و تضادی که در تلقی و نگر ما از موفقیت هست، در جدول داروینِ مزلو معادلی و آلترناتیوی بیولوژیکی و زیربنایی دارد. زنده ماندن موفقیت نیست. یا موفقیت، زنده ماندن نیست. 


با این توضیحات، میماند این نکته: در این اقلیم لجام گسیخته ای که بار و کار زندگی بر دوش خود فرد باشد، چه باید بکند؟ این که می گردم و نمی یابم، این که نمی توانم جایی بکار گرفته شوم، هراسناک و افسردگی طلب است. نرم نرمک اینک می رسد: پریشانی نومیدی. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها