وبلاگ نویسی، یا بعبارتی دقیق تر، نوشتن، فضایی کم نظیر، دل انگیز برای نویسنده پدید می آورد. ولو روزمرگی نوشت باشد! یا ستون نویس رومه یا قلمفرسایی که ۴ هفته یک عدد کتاب مستطاب به بازار بی رونق نشر، عرضه می دارد. 
مدتهاست که قلم به دست نمی گیرم. از زمانی که برادران کلاشینکف را به پایان رساندم، جز تیربارچی ناقلا و پشمک حاج عبدالله هنوز اثر جدیدی منتشر نساختم. یعنی واقعاً سفارش زیاد است و مرتباً درخواست می شود که من برایشان کتاب بنویسم. 
ای دل غافل! گرفتاری زیاد است و وقت کم. 
حالا از لودگی که بگذرم، حالم عجیب است. من همیشه چیزهایی را می بینم، که کمتر کسی دیده و شاید هرگز ندیده است. 
یک جاده دراز خاکی، چندین خانه و کارخانه، یک پرده بر در اتاق، با تعداد بیشماری مگس. من نشستم، سگرمه هایم در هم، پوست زائد اطراف بینی ام بالا آمده و بخاطر تیغ نه تندُ نه کُند آفتاب در صورتم، صورتم لوچ و در هم و کمترین اثری از مهربانی، رضایت دیده نمی شود. 
چند بشکه نفت کنارم، بدنی کثیف، لباس هایی مندرس و گویی تکه هایی از فیلم هایی است که دیده ام. چقدر کم هیجان، ساده و روزمره. مانند فیلم سینما پارادیزو. زندگی واقعی یا پُر از کیک های شکلاتی و میوه های صادراتی است، یا حجم از انبوهی از کثیفی، مندرس بودن، و گز گز مگس هاست. 

البته سوق دهنده ها برای نوشتن بسیار است و من فکر می کنم نوشتن سوراخی است که موش، خرگوشی در روز یا در شب از دست جغد یا عقاب به آن پناه می برد. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها